
من، پدر تو هستم.امروز نوبت توست که صدای کف زدنهای تماشاگران،گاهی تو را به آسمانها ببرد.به آسمانها برو ولی گاهی هم به
روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن.زندگی آنان که با شکم گرسنه،در حالی که پاهاشان از ببینوایی می لرزد و هنرنمایی می کنند.
من خود یکی از ایشان بوده ام.جرالدین ، دخترم،تو مرا درست نمی شناسی، در آن شبهای بس دور،با تو قصه ها بسیار گفتم.اما غصه های خودم را هرگز نگفتم.
آ« هم داستانی شنیدنی است.
داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترین صحنه های لندن، آواز می خواند و صدقه می گیرد، داستان من است.من طعم گرسنگی را چشیده ام.من درد
نابسامانی را کشیده ام و از اینها بالاتر،رنج حقارت آن دلقک دورهگرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زند و سکه صدقه آن رهگذر ،غرورش را
خرد نمی کند.با این همه زنده ام و از زندگان پیش از آنکه بمیرند، حرفی نباید زد.به دنبال نام تو ، نام من است:"چاپلین".
ادامه دارد. to be continued
این مطلب در تاریخ: یک شنبه 9 فروردين 1395 ساعت: 21:15 منتشر شده است
برچسب ها : چارلی چاپلین,چاپلین,نامه چارلی چاپلین,,